امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامان و بابا

جلسه مهد کودک

 اگر دوست دارید ورژن جدید آهنگ دوستت دارم محسن یگانه را بشنوید ( البته با صدای امیرمحمد خان ) معطل نکنید ، دانلود کرده و حالشو ببرین . کد آهنگ       امسال اولین جلسه اولیا و مربیان مهد کودک امیرمحمد در تاریخ نهم آبان در مهد کودک برگزار شد . ساعت شروع جلسه دو و نیم بعد از ظهر بود . از اداره یکسره به محل جلسه رفتیم . زودتر از بقیه اولیا رسیده بودم . از فرصت استفاده کردم و از کلاس امیرمحمد و همچنین از کلاسهای دوره های قبلیش ( نوباوه و نوپا ) عکس و فیلم گرفتم و با مربیهای فعلی و قبلی امیرمحمد کلی صحبت کردم .     آتنا جون ( مربی نوباوه ) : امیرمحمد در عین شیطنت ، بسیار باهوش بود . خصوصا ...
27 آبان 1392

محرم 92

  سه شنبه 21 آبان مراسم عزاداری در مهد کودک امیرمحمد خان برگزار شد . آخر وقت مرخصی گرفتم و  با بابایی رفتیم مهد دنبال امیرمحمد . پسرم تعریف کرد که همه بچه ها رفتند تو حیاط ، یونا نوحه خوند و بچه ها زنجیر زدند .             صبح روز تاسوعا شله زرد درست کردم و امیرمحمد و بابایی برای همسایه ها بردند . بعد به خونه مادرجون رفتیم تا برای عزاداری همگی به سمت بادله ساری بریم . تو فاصله ای که بقیه حاضر بشن و راه بیفتیم  امیرمحمد طبل میزد ، ایلیا سنج و بابابزرگ هم نوحه میخوند و زنجیر میزد . شیر تو شیری شده بود . با مادرجون و هانا جون و عمه جون بهناز به سمت ساری رفتیم . به منزل...
25 آبان 1392

تولد 13 سالگی امیر احمد جون

   امیراحمد جان          امیدوارم  هرروز برایت رویایی باشد دردست نه دوردست ، عشقی باشد دردل نه درسر ودلیلی باشد برای زندگی نه روزمره گی با بهترین آرزوها تولدت مبارک    امیراحمد دوست خوبم  پرواز در آسمان آرزوها و فرود در فرودگاه موفقیت را برایت آرزومندم ! از طرف امیرمحمد کوچولو ماریا جون دوست خوبم  گل غنچه کرد و غنچه شکفت و خداوند بهترین و زیباترین هدیه اش را به شما داد ، با آرزوی فرداهایی روشن تبریک صمیمانه مرا پذیرا باش . آرزو دارم که  فرزند عزیزت زیر سایه‌ی پدر و مادر زند‌گی خوش و پُرباری داشت...
25 آبان 1392

دومین سفر امیرمحمد به مشهد مقدس

الهی با خاطری خسته، دل به تو بسته، دست از غیر تو شسته، در انتظار رحمتت نشسته ایم.  بدهی، کریمی... ندهی، حکیمی... بخوانی، شاکریم... برانی، صابریم... الهی احوالمان چنان است که می دانی و اعمالمان چنین است که می بینی... نه پای گریز داریم و نه زبان ستیز... الهی، مشت خاکی را چه شاید و از او چه بر آید و با او چه باید...؟ حال که مجالمان دادی به پابوس رضایت بیاییم دستمان بگیر یا سریع الرضا یا ارحم الراحمین ... در بارگاه ملکوتی ثامن الحجج نائب الزیاره بودیم . امید که قسمت همه آرزومندان شود.       خدا را شاکریم که آقا امسال ما را به حضور پذیرفت و این سعادت بزرگ را نصیبمون کرد . در مسافرت ا...
16 آبان 1392

تعطیلات عید غدیر

  آقا ایلیا از چهارشنبه صبح دل درد گرفته بود و وقتی به دکتر رسوندنش معلوم شد که آپاندیسش مشکل داره و باید عمل جراحی بشه . همه از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم ولی خوب چاره ای نبود . ساعت 2 بعداز ظهر روز چهارشنبه ایلیا به اتاق عمل رفت . وقتی به بیمارستان رسیدیم ایلیا تو اتاق عمل بود و ما نتونستیم ببینیمش . امیرمحمد خیلی از مریضی ایلیا ناراحت شده بود . غروب امیرمحمد با بابایی به بیمارستان رفت و ایلیا رو دید .   ر وز بعد هم که بابایی به ملاقات ایلیا رفت امیرمحمد یه نقاشی کشید و توی نقاشی برای ایلیا یه متنی نوشت و به بابایی داد تا برای ایلیا ببره . گفتم چی نوشتی ؟ گفت نوشتم : ایلیا خیلی دوست دارم . دلم برات تنگ شده . &...
6 آبان 1392

یادگاری برای فرزندم

    مهر ماه سال گذشته عکس امیرمحمد و به مجله راه زندگی فرستادم تا در صفحه یادگاری برای فرزندم  چاپ بشه . امیدوار بودم تا موقع تولدش که بهمن ماه بود چاپ بشه ولی متأسفانه چاپش بیش از یکسال طول کشید ولی بهر حال در شماره اول آبان 92  چاپ شد .  در راه برگشت از اداره شماره جدید مجله را خریدیم وطبق معمول همیشه البته با اشتیاق کمتر ورق زدم تا به صفحه 54 برسم . خیلی امیدوار نبودم که عکس امیرمحمد و ببینم ولی با دیدن عکسش هیجان زده شدم. روز سخت و ناراحت کننده ای داشتم که بادیدن عکس پسرم تمام غصه های  اون روز از یادم رفت و مطمئن شدم خواست خدا بوده که در اون روز خاص عکس پسرم و تو مجله ببینم .     وقتی ر...
1 آبان 1392
1